بحر در کوزه

آنچه از گستره ی دریای دل مشغولی هایم به درون کوزه ی قلم بتراود، در اینجا می نگارم.

بحر در کوزه

آنچه از گستره ی دریای دل مشغولی هایم به درون کوزه ی قلم بتراود، در اینجا می نگارم.

ادبیات داستانی
تاریخ
فلسفه
شعر
روانشناسی
گاه نگاری
این ها دل مشغولی های "نا تمام" من اند.

بایگانی

می‌خواهم نویسنده شوم.

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ب.ظ

هر کس توی عمرش یک کتاب، فقط یک کتاب را از سر شوق خوانده باشد و به دلش نشسته باشد بی شک بلافاصله با خودش گفته کاش من هم می‌توانستم  کتابی مثل این بنویسم.

فارغ از تمام کتاب‌های زرد و پاورقی‌های مجله‌های خانواده که در دوران کودکی و اوایل نو جوانی خواندم، اولین کتاب درست درمان زندگی‌ام کتاب «خسی در میقات » جلال آل احمد بود. شانزده سالم بود و سرم باد نوجوانی داشت. نگاه انقادی و ساختار شکنانه و در عین حال عارفانه یک نویسنده به یک آیین عبادی و به ظاهر سنتی، در قالب سفرنامه مرا به شدت زیر و رو کرد. بعد هم کتاب‌های مذهب علیه مذهب، کویر، کوه پنجم، کیمیاگر، ساربان سرگردان و جزیره سرگردانی یک آش آشفته‌ی ذهنی برایم پخت که از تحمل یک نوجوان شهرستانی بیرون بود و مرا تبدیل به دختر یاغی شهر کرد. در همان نوجوانی داستان کوتاه‌هایی سرتاسر یأس و سیاهی با پایان بندی‌های کافکایی و صادق هدایتی می‌نوشتم و توی رویاهایم می‌دیدم که یک روز بزرگ می‌شوم، پول در‌می‌آورم و داستان‌هایم را چاپ می‌کنم.

بزرگ شدم و تازه فهمیدم داستان‌هایم حتی ساده ترین ویژگی‌های یک داستان کوتاه را هم ندارند. و سرتاسر کلیشه و تکرارند. 

خیلی بیشتر خواندم خیلی بیشتر. و حسرت نویسنده شدن به دلم ماند. در آستانه سی سالگی حس کردم دیگر برای نویسنده شدن خیلی دیر است. چه برسد برای معروف شدن. تا اینکه همین چند وقت پیش کتاب سروانتس اثر  برونو فرانک را خواندم . سروانتس بعد از شصت سال بیچارگی و فقر و بیکاری وقتی به خاطر بدهی در زندان بود ایده نوشتن دن کیشوت به ذهنش رسید و در زندان دن کیشوت را نوشت. یکی از معروف ترین آثار کلاسیک. و همین کتاب که برای خواندنش انقدر دو دل بودم امید را در دلم زنده کرد. وقتی در شصت سالگی می شود نویسنده شد چرا در آستانه سی سالگی نشود؟

راستش قلمم در رئالیسم نوشتن بیشتر یاری‌ام می کند ولی دلم می‌خواهد یک روز یک ایده به ذهنم بیاید و یک رمان رئالیسم جادویی بنویسم  شاید صد سال تنهایی خودم را!


+متشکرم از آقاگل برای دعوت من به این چالش.

+از ژاندارک و آقای خاص دعوت میکنم به این چالش. باشد که چالش رو کلا خانوادگیش کنیم بره! :)

  • ماتی تی

نظرات  (۶)

  • خورشید ‌‌‌
  • بار اول که این‌جا رو پیدا کردم، می‌خواستم بگم ولی احساس کردم شاید تعارف تلقی بشه یا زود باشه کمی. شما قلم بسیار توانایی دارید، هرچند کمی خجالتیه. :) 
    پر از شوق بودم وقتی پیدا کردم این‌جا رو. «تابستان‌های رنگ به رنگ» رو که می‌خوندم، همون موقع فکر می‌کردم که انگار یک کتاب دارم می‌خونم، نه یک نوشته‌ی وبلاگی. امیدوارم پیوسته بنویسید و صدسال تنهایی خودتون رو پیدا کنید.
    پاسخ:
    ممنون از حس قشنگی که با کامنتتون بهم دادین. منم خوشحالم وبلاگ نو پام خواننده خوبی مثل شما پیدا کرده. امیدوارم  بتونیم دوستای مجازی خوبی یرای هم باشیم.:)
  • قاسم صفایی نژاد
  • هیچوقت برای هیچ کاری دیر نیست. حتی در واپسین روزهای زندگی می‌شود عاقبت بخیر شد، نویسندگی که جای خود دارد.
    امیدوارم روزی نویسنده بزرگی شوید
  • بلوط خانوم
  • سلام 
    با کامنت خورشید خانم موافقم. راستش بخاطر همین قلم توانا فکر میکردم بیش از سی سن داشته باشید. :)
    امیدوارم به آرزوی خوبتون برسید.
    پاسخ:
    اره عزیزم پیر شدیم رفت.:)))
    ممنون از آرزوی خوبتون برام.
  • آقاگل ‌‌
  • هر روزمان صدسال تنهایی است انگار...
    .
    چه سخته کامنت دادن پای این پست. در جایگاه یک خواننده (و نه در جایگاه پسری که طبقۀ پایین‌تون نشسته) به نظرم همۀ فاکتورهای نوشتن و نویسنده شدن رو داری. یک قلم پخته، سیقل خورده و معلومات بالا. فقط هنوز درگیر تردیدی. تردیدی که امیدوارم به زودی رفع بشه. :)
    پاسخ:
    تصویر داخل کادر: حلقه اشک در چشمان.

    تردید رو راست میگی. امید و انگیزه لازم برای نوشتن رو دارم ولی اعتماد به نفسش رو هنوز نه.:(
  • آسـوکـآ آآ
  • هرگز دیر نیست واسه نوشتن
    اتفاقا الان که خیلی از اتفاقات رو تجربه کردی به نظرم جذاب تر هم میتونی بنویسی
    همچنان نظرم اینه که بلاگرها بنویسن و چاپ کنن تا ما بتونیم پزش رو بدیم:-)
    پاسخ:
    تجربه رو درست میگید. تجربه خمیرمایه‌ی نویسندگیه. درسته می نویسم ولی اعتماد به نفسم هنوز خیلی پایینه.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • چقدر خسی در میقات دوست داشتنی بود:-))
    در آستانه سی سالگی با تجربه یک زندگی سی ساله بهتر میشه نوشت حتما:-)
    پاسخ:
    آره. کتابی در سبک و قالب خودش بی نظیر بود و هست..
    البته سی و سه سالگی:) واسه یکدستی متن نوشتم سی سالگی!:))))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی