یافتن شاه، باز را به خانهی کمپیرزن
يكشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۶ ب.ظ
پادشاهی بازی داشت که از وی گریخت و در راه به خانه پیرزنی رسید. پیرزن از روی نادانی شاهپرش بچید و چنگال های تیزش کوتاه کرد.
نه چنان بازی کو از شَه گریخت سویِ آن کمپیر کو می آرد بیخت
تا که تُتماجی پَزَد اولاد را دید آن بازِ خوشِ خوش زاد را
پایَکش بست و پَرَش کوتاه کرد ناخنش بُبرید و ، قوتش کاه کرد
گفت : نااهلان نکردندت به ساز پَر فزود از حدّ و ، ناخن شد دراز
دستِ هر نااهل ، بیمارت کُند سویِ مادر آ ، که تیمارت کُند
مِهرِ جاهل را چنین دان ای رفیق کژ رود جاهل همیشه در طریق
شاه به جستجوی باز بیرون رفت و او را زار و پریشان نزد پیرزن یافت. وی را ملامت کرد و گفت سزای کسی که وفادار نباشد همین است که از بهشت به دوزخ سقوط کند.
روزِ شَه در جست و جو بیگاه شد سویِ آن کمپیر و آن خرگاه شد
دید ناگه باز را در دود و گرد شَه بر او بگریست زار و ، نوحه کرد
گفت:هر چند این جزایِ کارِ توست که نباشی در وفایِ ما دُرُست
چون کُنی از خُلد در دوزخ قرار ؟ غافل از لا یَستَوی اَصحابُ نار ؟
این سزای آنکه از شاهِ خَبیر خیره بگریزد به خانۀ گَنده پیر
باز در مقام توبه در آمد و بنای گریه و عذر خواهی گذاشت.
باز می مالید پَر بر دستِ شاه بی زبان می گفت : من کردم گناه
پس کجا زارَد ؟ کجا نالَد لئیم ؟ گر تو نَپذیری بجز نیک ای کریم
لطف حق گاهی انسان را پررو و جنایت خو می کند. آنچنان که درگیر غرور ناشی از دعا و نماز میشود و همین عجب و غرور سبب دور افتادن از مسیر حق میشود. مولانا تاکید میکند هرگاه خداوند با تو همسخن شد حد خود را بدان و رعایت ادب کن.
لطفِ شَه ، جان را جنایت جُو کند ز آنکه شَه هر زشت را نیکو کند
خدمتِ خود را سزا پنداشتی تو لِوای جُرم از آن افراشتی
چون تو را ذکر و دعا دستور شد ز آن دعا کردن دلت مغرور شد
همسُخَن دیدی تو خود را با خدا ای بسا کو زین گُمان افتد جُدا
گر چه با تو ، شَه نشیند بر زمین خویشتن بشناس و ، نیکوتر نشین
باز چون توبه کرد به پادشاه گفت هرچند پر و چنگال تیزم را از دست داده ام، اما اگر تو لطف و مدد کنی چرخ فلک نمیتواند مرا به بازی گیرد. همانطور که عصای موسی به مدد پروردگار بر لشکر فرعون پیروز شد و طوفان نوح در مقام شمشیر، قوم نوح را به هلاکت رساند.
باز گفت : ای شَه پشیمان می شوم توبه کردم ، نو مسلمان می شوم
گر چه ناخن رفت ، چون باشی مرا بر کنم من ، پرچمِ خُورشید را
ورچه پرّم رفت ، چون بنوازیم چرخ ، بازی کم کُند در بازیُم
موسی آمد در وَغا با یک عصاش زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
نوح ، چون شمشیر در خواهید ازو موجِ طوفان گشت ازو شمشیرخو
مولانا در ادامه ابیات موضوع دیگری در پیش میگیرد که اشاره دارد به مقام ولای پیامبر ختمی مرتبت. دور قمر اشاره به یک اعتقاد منجمان و طالع بینان قدیم است، که برای سیارات هفتگانه (که دور خورشید میگردند) دوره ای هزار ساله در نظر می گرفتند و بنا بر این اعتقاد، دوران کنونی، دوران هزار سالهی تاثیر ماه(قمر) است. و مولانا در این ابیات اشاره می کند که الان دوران تاثیر قمر نیست، بلکه دوران تاثیر وجود پر برکت حضرت رسول است که عالم را در بر گرفته است.
تا بدانجا که حضرت موسی چون این دوران بدید، از خداوند درخواست کرد وی را به دوران پیامبر بیاورد، چرا که آن دوران چیزی از رحمت هم فراتر است و دوران دیدار واقعی حق است.
احمدا ، خود کیست اِسپاهِ زمین ؟ ماه بین بر چرخ ، بشکافش جَبین
تا بداند سعد و نحسِ بی خبر دَورِ توست این دَور ، نه دَورِ قمر
دَورِ توست ، ایرا که موسیِ کلیم آرزو می بُرد زین دَورت مُقیم
چون که موسی رونقِ دَورِ تو دید کاندرو صبحِ تجلّی می دَمید
گفت:یارب آن چه دَورِ رحمت است؟ آن گذشت از رحمت ، آنجا رویت است
غوطه ده موسیِ خود را در بِحار از میانِ دورۀ احمد بر آر
خداوند در جواب درخواست حضرت موسی می فرماید که پا از گلیم خود درازتر نکن. من بدان جهت احوال آن دوران را به تو نشان دادم تا تو در طمع وصال آن حال و دوران به کوشش درآیی.
گفت : یا موسی بِدان بنمودمت راهِ آن خلوت ، بِدان بگشودمت
که از آن دُوری درین دَور ای کلیم پا بکش ، زیرا درازست این گلیم
من کریمم ، نان نمایم بنده را تا بگریاند طَمَع آن زنده را
در اینجا تمثیلی زیبا بیان میکند که مادر چون می بیند طفل گرسنه ولی در خواب است گوش وی میمالد تا طفل بیدار شود .
یعنی که هرچند بنده از رحمت خلق بی خبر باشد، باز رحمت خداوند در حق بنده تا حدی است که غافل را به بهانه ای بیدار میکند تا از رحمت و نور حق بینصیب نماند. و هر مقام و منزلتی بنده به دست میآورد همه از لطف خداوند است که طمع و خواست آن را در نهاد بنده گذاشته است.
بینیِ طفلی بمالد مادری تا شود بیدار ، واجُوید خَوری
کو گرسنه خفته باشد بی خبر و آن دو پِستان می خَلَد از بهرِ دَر
هر کراماتی که می جویی به جان. او نمودت تا طَمَع کردی در آن
گر نبودی کوشش احمد ، تو هم می پرستیدی چو اجدادت صَنم
این سَرت وارَست از سجدۀ صَنم تا بِدانی حقِ او را بر اُمَم
در ادامه از بنده می خواهد در شکر این نعمت که به واسطهی تلاش حضرت رسول بت پرست نشده تلاش کند دل را نیز از غیر حق جدا کند.
گر بگویی ، شُکرِ این رَستن بگوی کز بتِ باطن هَمَت بِرهانَد اوی
مر سَرَت را چون رهانید از بُتان هم بِدان قوّت ، تو دل را وارهان
و نکتهی جالب و پایانی اینکه: آنهایی که در راه رسیدن به حقیقت تلاش واقعی نکرده اند و دین و باور خود را از راه تقلید به دست آورده اند در ایمان سست و بی ریشه اند.
سَر ز شُکرِ دین ، از آن برتافتی کز پدر ، میراثِ مُفتَش یافتی
مردِ میراثی چه داند قدرِ مال ؟ رُستمی جان کند ، مجّان یافت زال
رحمتم موقوفِ آن خوش گریه هاست چون گریست ، از بحرِ رحمت ، موج خاست
- ۹۷/۰۴/۰۳