بحر در کوزه

آنچه از گستره ی دریای دل مشغولی هایم به درون کوزه ی قلم بتراود، در اینجا می نگارم.

بحر در کوزه

آنچه از گستره ی دریای دل مشغولی هایم به درون کوزه ی قلم بتراود، در اینجا می نگارم.

ادبیات داستانی
تاریخ
فلسفه
شعر
روانشناسی
گاه نگاری
این ها دل مشغولی های "نا تمام" من اند.

بایگانی

گفت استاد، احولی۱  را کاندرآ

زو برون آر از وثاق۲ آن شیشه را


گفت احول: زآن دو شیشه من کدام 

پیش تو آرم؟ بکن شرح تمام


گفت استاد: آن دو شیشه نیست، رو

احولی بگذار و افزون بین مشو


گفت: ای استا، مرا طعنه مزن

گفت استا: زآن دو، یک را در شکن


چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم

مرد احول گردد از میلان و خشم


شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را، دیگر نبود


خشم و شهوت مرد را احول کند

زاستقامت، روح را مبدل کند


چون غرض آمد، هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد


مولانا این تمثیل را برای تشریح داستان پادشاه جهودی که از حب موسی و شریعت موسی، نصرانی ها را می‌کشت، بیان نموده است.  که پادشاه نیز احولی بیش نبوده که عیسی و موسی (ع) را دو می‌دیده و نه یک.


+ و این تمثیل احوال بسیاری از ماست در همین زمانه.


۱. چشم دوبین، لوچ

۲.اتاق، خانه


  • ۹۷/۰۳/۱۹
  • ماتی تی

نظرات  (۲)

مثال جالبی بود
ادبیات فارسی عالیه
شبیه داستانی که مولوی اینجا میاره رو داخل کلیله و دمنه هم فکر کنم داریم. اونجا اختلاف بین بوف و زاغ‌هاست. در اونجا یکی از زاغ‌ها خودش رو سر  راه جغدا می‌اندازه و در نهایت کاری می‌کنه تا اونارو نابود کنه.
البته که به یک نتیجه ختم نمیشن. اینجا مولوی در حال بیان تعصبات و رنگ‌بندی‌های مذهبیه. و میگه همۀ این‌ها از یک نور هستن. فقط مشکل ما اینه که به شناخت درستی نرسیدیم. مثل همون حکایت فیلی که هرکسی وارد چادر می‌شد و یکی فیل رو مثل دو بادبزن تصور می‌کرد، یکی به شکل خرتومش، یکی مثل پاهاش. و همۀ اینا دلیلش شناخت ناکافی ماست. وگرنه فیل موجود مشخص و روشنیه. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی